بشیزلغتنامه دهخدابشیز. [ ب َ ] (اِ)پشیز. پشیزه . پولی باشد که از مس زنند و خرج کنند وبعضی گویند درم برنجین بود و چیزی که بجای درم ستانند. (اوبهی ). چیزی بود که بجای درم رود، گوی
بشیزهلغتنامه دهخدابشیزه . [ ب َ زَ / زِ ] (اِ) بشیز. پشیز. رجوع به کلمات مذکور شود. || فلس : تنش پر بشیزه ز سر تا میان بکردار پرغیبه برگستوان . (گرشاسب نامه ).بشیزه بشیزه تن از ر