exercised

دیکشنری

تمرین کرد، تمرین کردن، تمرین دادن، عمل کردن، استعمال کردن، بکار انداختن

تمرین کرد، تمرین کردن، تمرین دادن، عمل کردن، استعمال کردن، بکار انداختن

ورزشگر

ورزش مجموعه

exorcised، دفع کردن، اخراج کردن، تطهیر کردن

دوچرخه تمرینی

تمرینات، ورزش، تمرین، مشق، تمرین کردن، تمرین دادن، عمل کردن، استعمال کردن، بکار انداختن

exorcised، دفع کردن، اخراج کردن، تطهیر کردن

exercises

exercise

exercise, conduct, discharge, enactment, enforcement, execution, fulfilment, fullfillment, implementation, performance, rendering, transaction

exercise