encounterدیکشنری انگلیسی به فارسیرویارویی، برخورد، مواجهه، ملاقات، تصادف، روبرو شدن، مواجه شدن با، رویاروی شدن، ملاقات کردن، تصادف کردن، مصادف شدن با، دست بگریبان شدن با
رویاروییencounterواژههای مصوب فرهنگستانمواجهۀ مستقیم یا درگیری احساسی یک یا چند فرد با فرد یا افراد دیگر در یک گروه
encountersدیکشنری انگلیسی به فارسیبرخورد می کند، برخورد، مواجهه، رویارویی، ملاقات، تصادف، روبرو شدن، مواجه شدن با، رویاروی شدن، ملاقات کردن، تصادف کردن، مصادف شدن با، دست بگریبان شدن با
برخورد جنسیsexual encounterواژههای مصوب فرهنگستانکنش جنسی میان دو نفر شامل تماس جنسی اندامهای تناسلی یا مخاطی
تماس کوتاهbrief encounterواژههای مصوب فرهنگستانهرگونه تماس رودررو و کوتاه بین افسر عملیاتی و عامل اطلاعاتی در وضعیت مراقبتی پرخطر