یرقلیلغتنامه دهخدایرقلی . [ ی َ رَ ] (ترکی ، ص ) گنهکار. (آنندراج ) (ناظم الاطباء). و رجوع به یرق شود.
یرالیغلغتنامه دهخدایرالیغ. [ ی َ ] (معرب ، اِ) ج ِ یرلیغ و آن کلمه ٔ مغولی است به معنی حکم و فرمان و اجازت . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به یرلیغ و یرلغ شود.
یرلیغلغتنامه دهخدایرلیغ. [ ] (اِخ ) نام دهی بر چهارفرسنگی بیش بالیغ از بلاد ایغور. جوینی آرد: مسقط رأس او [ کرکوز] دیهی است مختصر بر چهارفرسنگی بیش بالیغ نام آن یرلیغ از بلاد ای
یرلیغلغتنامه دهخدایرلیغ. [ ی َ ] (مغولی ، اِ) فرمان پادشاهی . (غیاث ). اجازه و حکم و فرمان شاه یا امیر. (یادداشت مؤلف ). فرمان پادشاهان که آن را مثال و منشور نیز گویند و یرلغ مخ
یرلیغیلغتنامه دهخدایرلیغی . [ ی َ ] (ص نسبی ) منسوب به یرلیغ. مربوط به یرلیغ. منشوری . مربوط به فرمان پادشاه : حجتهای کهنه که تاریخ آن بیش از سی سال باشد به موجب حکم یرلیغی و شرطی