distressدیکشنری انگلیسی به فارسیپریشانی، اندوه، درد، سختی، تنگدستی، محنت، غم، سار، مضطرب کردن، محنت زدهکردن
اضطرارdistress 1واژههای مصوب فرهنگستانوضعیتی که در آن کشتی یا فردِ سوار بر آن با خطر جدی روبهروست و نیاز بهکمک آنی دارد متـ . وضعیت اضطراری 2
بسامد اضطرارdistress frequencyواژههای مصوب فرهنگستانبسامد رادیویی معینی که در آن پیامهای اضطرار ارسال میشود
پرچم اضطرارdistress flagواژههای مصوب فرهنگستانپرچمی که برافراشته شدن آن در کشتی وضعیت اضطراری را نشان میدهد
مضیقهدیکشنری فارسی به انگلیسیdistress, extremity, hardship, pinch, shortage, squeeze, strait, straitjacket