dischargeدیکشنری انگلیسی به فارسیتخلیه، ترشح، بده، انفصال، خلع، عزل، خالی کردن، مرخص کردن، معزول کردن، درکردن، اداء کردن، ترشح کردن، منفصل کردن، خارج کردن
آبدهی 1discharge 1واژههای مصوب فرهنگستان1. آهنگ جریان آب سطحی در واحد زمان 2. آهنگ خارج شدن آب زیرزمینی در واحد زمان