disableدیکشنری انگلیسی به فارسیغیر فعال کردن، از کار انداختن، ناتوان کردن، ناتوان ساختن، عاجز کردن، زله کردن، فاقد صلاحیت قانونی کردن، عیب دار کردن
disablesدیکشنری انگلیسی به فارسیغیر فعال می شود، از کار انداختن، ناتوان کردن، ناتوان ساختن، عاجز کردن، زله کردن، فاقد صلاحیت قانونی کردن، عیب دار کردن
شناور ازکارافتادهdisabled vesselواژههای مصوب فرهنگستانشناوری که طوری آسیب دیده است که نمیتواند به سفر خود ادامه دهد
تسهیلات توانخواهانfacilities for disabledواژههای مصوب فرهنگستانتسهیلاتی ویژه برای پاسخگویی به نیازهای خاص مهمانان توانخواه (معلول)
عجزدیکشنری فارسی به انگلیسیcravenness, disability, disablement, frustration, helplessness, impotence, inability, incapability, incapacity, powerlessness