deliberateدیکشنری انگلیسی به فارسیحساب شده، سنجیدن، کنکاش کردن، تعمد کردن، تعمق کردن، اندیشه کردن، عمدی
تکِ هماهنگdeliberate attack, coordinated attackواژههای مصوب فرهنگستاننوعی عمل آفندیِ ازپیشطرحریزیشده که برای نزدیک شدن به دشمن یا انهدام و تصرف مواضع او انجام میشود
هدفگزینی سنجیدهdeliberate targetingواژههای مصوب فرهنگستانبخشی از فرایند تعیین و شناسایی اهداف نظامی که در طی آن اهداف بالقوه شناسایی میشوند تا در زمان مناسب علیه آنها اقدام شود
آگاهانهدیکشنری فارسی به انگلیسیdeliberate, conscious, consciously, deliberately, informed, knowingly, knowledgeably, purposely, wide-awake, witting, wittingly