delayدیکشنری انگلیسی به فارسیتاخیر انداختن، تاخیر، تعلل، مکی، به تاخیر انداختن، به تاخیر افتادن، عقب انداختن، تاخیر کردن، بتاخیر انداختن، معطل کردن، معوق گذاردن
برفپاککن زماندارdelay wiper, intermittent wiperواژههای مصوب فرهنگستانبرفپاککنی که زمان عملکرد آن تنظیمپذیر است