زغنلغتنامه دهخدازغن . [ زَ غ َ ] (اِ) پند. خاد. غلیواج . زاغ گوشت ربای . مرغ گوشت ربای . (از لغت فرس چ اقبال ص 361). گوشت ربا و غلیواج باشد... (از برهان ). بمعنی غلیواج است ...
زغنگلغتنامه دهخدازغنگ . [ زَ غ َ ] (اِ) برجستن گلوباشد که به عربی فواق گویند. (برهان ) (آنندراج ) (ازفرهنگ فارسی معین ). فواق . زروغ . (ناظم الاطباء). فواق . (لغت فرس اسدی چ اقب
جزغنکثلغتنامه دهخداجزغنکث . [ ](اِخ ) شهرکی است از ماوراءالنهر به حدود بخارا با منبر، آبادان و با کشت و برز بسیار. (حدود العالم ).