cuffsدیکشنری انگلیسی به فارسیکاف ها، دکمه سر دست، سیلی، سراستین، دست بند، سردست پیراهن مردانه، ضربت، مشت، سیلی نرم، دستبند اهنین زدن به
زعبلغتنامه دهخدازعب . [ زَ ] (ع مص ) پر کردن آوند را. || بریدن و پاره کردن آوند را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || پر گردیدن رودبار. (منتهی الار
زعبلغتنامه دهخدازعب . [ زِ ] (ع مص ) دفع کردن مر او را [ (کسی را) ] قطعه ای از مال . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). دفع کردن و پاره ای از چیزی فرا کسی دادن . (تاج المصادر بی
زعبلغتنامه دهخدازعب . [ زُ ] (ع اِ) ج ِ زعبوب . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به زعبوب شود.
زعبجلغتنامه دهخدازعبج . [ زَ ب َ / زِب ِ ] (ع ص ، اِ) ابر سپید. || ابر تنک سبک . || نیکو از هر چیزی . || زیتون . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). میوه
زعبوبلغتنامه دهخدازعبوب . [ زَ ] (ع اِ) پستنک . غبیرا درخت پستنک . (از دزی ج 1 ص 591). || ساکنان دمشق این نام را به میوه ٔ زعرور دهند. || نوعی زعرور با میوه ٔ خرد. (دزی ایضاً).
زعبوبلغتنامه دهخدازعبوب . [ زُ ] (ع ص ) ناکس کوتاه بالا. ج ، زُعب . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).
زعبوطلغتنامه دهخدازعبوط. [ زَ ] (ع اِ) نام لباسی از پشم و کرک که گریبان آن تا کمر باز است و آستین های گشادی دارد که مردم عادی مصر، خاصه در زمستان آن را بر تن کنند. (از دزی ج 1 ص
زعبولةلغتنامه دهخدازعبولة. [ زَ ل َ ] (ع اِ) کیسه ٔ پول . نوعی از جای پول چرمی که به کمر بندند. (از دزی ج 1 ص 591). همیان . رجوع به همیان شود.