95 مدخل
مطابق، همنوایی کردن، مطابقت کردن، وفق دادن، پیروی کردن، موافقت کردن
سازگار
همسایه ها
تأیید
تایید شده
موردی که ابتلای او با آزمون آزمایشگاهی تأیید شده باشد
confirmed, proven, tried
confirmed
confirmed, experienced, old, old hand, old-time, veteran
conditioned, confirmed, dependent, hardened, wonted
chronic, confirmed, old, inveterate