نقطۀ انباشتگی کاملcomplete accumulation pointواژههای مصوب فرهنگستانبرای زیرمجموعۀ M از فضای توپولوژیکی مفروض، نقطهای از فضا که عدد اصلی M و عدد اصلی اشتراک M با هر همسایگی آن نقطه برابر باشد
completeدیکشنری انگلیسی به فارسیتکمیل، کامل کردن، تکمیل کردن، انجام دادن، سپری کردن، خاتمه دادن، بانجام رساندن، کامل، تمام، مکمل
اتصال نفوذکاملcomplete joint penetration, CJPواژههای مصوب فرهنگستانوضعیت یک جوش شیاری که در آن فلز جوش در سرتاسر عمق اتصال نفوذ میکند
احتراق کاملcomplete combustionواژههای مصوب فرهنگستاناحتراقی که در آن تمام مادة تشکیلدهندة قابلاکسایش وارد واکنش شده باشد
تمام کردندیکشنری فارسی به انگلیسیcomplete, conclude, consummate, do, end, exhaust, finalize, finish, round, spend
گشتدیکشنری فارسی به انگلیسیcomplete, entire, entirely, excursion, inflection, patrol, round, tour, turn