commandersدیکشنری انگلیسی به فارسیفرماندهان، فرمانده، رئیس، تخماق، ضابط، فرمانفرما، فرمانروا، سر کرده
برآورد وضعیت فرماندهیcommander's estimate of the situationواژههای مصوب فرهنگستانفرایند بررسی منظم و منطقی پیشامدهای احتمالی اثرگذار بر وضعیت نظامی که فرمانده باتوجهبه آن برای به انجام رساندن مأموریت تصمیم بگیرد
تدبیر عملیاتconcept of operations, commanders concept, CONOPSواژههای مصوب فرهنگستانطرح و تصور فرمانده از یک یا مجموعهای از عملیات