کیفورلغتنامه دهخداکیفور. [ ک َ / ک ِ ] (ص مرکب ) در تداول عامه ، آنکه کیف و لذت برده . متمتع. سرخوش . (فرهنگ فارسی معین ).- کیفور شدن ؛ در اصطلاح تریاکیان و شیره کشان ، به حدکفایت تریاک کشیده بودن . کامل شدن رفع اشتهای تریاک یا شیر
کافوریلغتنامه دهخداکافوری . (اِخ ) یحیی بن عبدالملک بن احمدبن شعیب کافوری حلبی مکنی به ابوزکریا. او در سال 476 هَ .ق . در حلب متولد شد و با شیخ حماد مصاحبت و ملازمت داشت و از ابوحسین بن طیوری و غیره حدیث شنید و ابوسعد سمعانی از وی سماع حدیث کرد. (لباب الانساب )