ژکیدنلغتنامه دهخداژکیدن . [ ژَ / ژُ دَ ](مص ) با خویشتن دمدمه کردن از دلتنگی . (لغت نامه ٔ اسدی ). در خود همی تندیدن وهمی گفتن نرم نرم به تندی و خشم آلودگی . (لغت نامه ٔ اسدی نسخ
ژکیدنفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهسخن گفتن زیر لب از روی خشم و دلتنگی؛ با خود حرف زدن از سر قهر و غضب؛ غرولند کردن: ◻︎ ای طبع سازوار چه کردم تو را چه بود / با من همینسازی و دائم همیژکی (کسائ
ژکانلغتنامه دهخداژکان . [ ژَ / ژُ ] (نف ) در حال ژکیدن . آنکه ژکد. کسی که با خود دمدمه کند از دلتنگی . (لغت فرس ). آنکه با خود دَندد از خشم و نرم نرم گرید. (صحاح الفرس ). کسی که