coachدیکشنری انگلیسی به فارسیمربی، اتوبوس، کالسکه، مربی ورزش، واگن راه اهن، خانه متحرک، معلمی کردن، رهبری عملیات ورزشی را کردن
مربی بیان و لهجهdialogue coach, dialogue director, dialect coachواژههای مصوب فرهنگستانفردی که طرز بیان کلمات و جملات یا لهجهها را به بازیگر آموزش میدهد
واگن اتوبوسیsaloon coachواژههای مصوب فرهنگستانواگن مسافری غیرکوپهای که صندلیهای آن ردیفی چیده شده است
اتوبوس حومهایsuburban bus, suburban coachواژههای مصوب فرهنگستاناتوبوسی که معمولاً فقط یک در، آن هم در جلو، دارد و فضایی برای بار ندارد و در مسیرهای نسبتاً طولانی با تعداد ایستگاههای کم به کار میرود
واگن آونگیtilting wagon, tilting coachواژههای مصوب فرهنگستاننوعی واگن مسافری با فنربندی خاص که تراز نسبی واگن را در پیچها حفظ میکند