زنیلغتنامه دهخدازنی . [ زَ ] (حامص ) زن بودن . انوثیت . (فرهنگ فارسی معین ). || ازدواج . (ناظم الاطباء). || منسوب به زن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). حالت نسوانیت و چگونگی آن .
زنیلغتنامه دهخدازنی . [ زَ نی ی ] (ع اِ) (از «زن ء») خیک خرد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
جزنیکلغتنامه دهخداجزنیک . [ ] (اِخ ) از توابع سیستان است . آن را طایفه ٔ شهرکی آباد کرده و جای معتبری بوده که سادات و ملای فراوانی در آن سکونت داشته اند. قلعه ٔ مخروبه ای در آنجا
کزنیلغتنامه دهخداکزنی . [ ک َن َ ] (اِ) گزنی . (برهان ) (آنندراج ). به معنی تر و خشک باشد و بعضی به معنی گل تر و خشک آورده اند. (برهان )(آنندراج ). گل تر که به عربی طین گویند. (