زاغی بن زاغیلغتنامه دهخدازاغی بن زاغی .[ ی ِ ن ِ ] (اِخ ) (بلاد...) بلادی است در مغرب . ابن فقیه همدانی آرد: از شهر هرت به تلمسین 25 روز راهی است که سراسر آن آبادان است و هم در این مساف
زاغیلغتنامه دهخدازاغی . (اِ) زاغچه . کلاچه . کلاژه . کلاغ پیسه . قالنچه . عکه . عقعق . غُلبه . || (ص نسبی ) آنکه چشم کبود دارد. || آنچه برنگ کبود است .
زاغیةلغتنامه دهخدازاغیة. [ ی َ ] (ع ص ) زن خشنی که خودرا بر مردان اندازد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).