characteristicدیکشنری انگلیسی به فارسیمشخصه، مشخصات، جنبه، صفت ممیزه، منش نما، نشان ویژه، خاص، نهادی، نهادین، خیمی
پرتو ایکس مشخصهcharacteristic X-ray, characteristic rays, characteristic radiationواژههای مصوب فرهنگستانتابشی الکترومغناطیسی که براثر نوآرایی الکترونها در پوستههای داخلی اتمها گسیل میشود
پرتوِ مشخصهcharacteristic rayواژههای مصوب فرهنگستاندر یک معادلۀ دیفرانسیل، یک خم انتگرال که سایر خمهای انتگرال را تولید میکند
ویژهبسامدeigenfrequencyواژههای مصوب فرهنگستانمشخصهبسامدی (characteristic frequency) که سامانۀ ارتعاشی با آن به نوسان درمیآید
سرشتدیکشنری فارسی به انگلیسیcharacter, characteristic, habitude, heart, humor, instinct, inwardness, makeup or make-up, mold, nature, self, temperament
فروزهدیکشنری فارسی به انگلیسیcharacter, characteristic, ethos, feature, personality, property, quality