زلللغتنامه دهخدازلل . [ زَ ل َ ] (ع اِمص ، اِ) لغزش . اسم است زلیل را. زلیلی مثله ُ. (منتهی الارب )(آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از غیاث ) : چون آدمی شدی چو فرشته نیامدی تن پاک
زلللغتنامه دهخدازلل . [ زَ ل َ ] (ع مص ) بلغزیدن . (زوزنی ). بلغزیدن و سهو افتادن . (تاج المصادر بیهقی ). لغزیدن قدم . (دهار). لغزیدن در گل یا در سخن . (منتهی الارب ) (ناظم الا
زللفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. (ادبی) در عروض، اجتماع خرم و هتم است که از مفاعیلن فاع باقی بماند و فعل به جای آن بگذارند.۲. [قدیمی] لغزیدن و افتادن.۳. [قدیمی] از حق و صواب منحرفگشتن.۴. [
گزللولغتنامه دهخداگزللو. [ گ ُ زَل ْ لو ] (اِخ ) دهی است از دهستان آجرلو بخش مرکزی شهرستان مراغه ، واقع در 55 هزارگزی جنوب خاوری مراغه و 22 هزارگزی شمال خاوری شوسه ٔ شاهین دژ به
گزللولغتنامه دهخداگزللو. [ گ ُ زَل ْ لو ] (اِخ ) گوزلی . دهی است از دهستان گرمادوز بخش کلیبر شهرستان اهر، واقع در 31 هزارگزی شمال خاوری آبش احمد مرکز دهستان و 12 هزارگزی ارابه رو
گزللیلغتنامه دهخداگزللی . [ گ ُ زَل ْ لی ] (اِخ ) جزری . دهی است از دهستان چهاردانگه بخش هوراند شهرستان اهر، واقع در 15 هزارگزی شمال هوراند و 40 هزارگزی شوسه ٔ اهر کلیبر. هوای آن
زلوللغتنامه دهخدازلول . [ زَ ] (ع ص ، اِ) آب خوش شیرین .(منتهی الارب ) (آنندراج ). زلیل . آب زلال . (از اقرب الموارد). آب خوشگوار و صاف و شیرین . (ناظم الاطباء).
زلوللغتنامه دهخدازلول . [ زَ ](اِخ ) شهری است به مغرب . (منتهی الارب ) (آنندراج ). شهری است در شرق ازیلی به مغرب . (از معجم البلدان ).