زبقلغتنامه دهخدازبق . [ زَ ] (ع مص )موی ریش کندن . (اقرب الموارد). زبق لحیه ؛ ریش آن رابرکندن . لحیة زبیقه ؛ ریش برکنده شده . لحیة مزبوقه مثله . (از منتهی الارب ). زبق نتف لحیه
هزینه و کرایه تا مقصدcost and freightواژههای مصوب فرهنگستاننوعی قرارداد در تجارت بینالمللی که در آن فروشنده هزینهها و کرایة حملونقل را تا بندر مقصد تقبل میکند اختـ . هک CFR