زبیرلغتنامه دهخدازبیر. [ زُ ب َ ] (اِخ ) بطنی از طایفه ٔ ضحاک از قبیله ٔ اثیح از بنوهلال بن عامر، رشته ای از عدنانیه است ، این بطن در آفریقای شمالی مسکن داشته اند. (از معجم قبائ
زبیرلغتنامه دهخدازبیر. [ زُ ب َ ] (اِخ ) ابن مصعب بن زبیربن عوام . جد زبیریان منسوب به زبیربن عوام است . رجوع به تاریخ گزیده ص 846، و زبیری و زبیریان در این لغت نامه شود.
زبیرلغتنامه دهخدازبیر. [ زُ ب َ ] (اِخ ) پدرعبداﷲ و جد زبیربن عبداﷲ، و این عبداﷲ همان است که چون عبداﷲبن زبیر او را محروم ساخت ، گفت : «لعن اﷲ ناقة حملتنی الیک ». و ابن الزبیر د
زبیرلغتنامه دهخدازبیر. [ زُ ب َ ] (اِخ ) ابن حارثة. از نیاکان انصار بود. رجوع به العقد الفرید چ محمد سعید عریان ج 3 ص 331 شود.
زبیر حجللغتنامه دهخدازبیر حجل . [ زُ ب َ رِ ح َ ] (اِخ ) زبیربن عبدالمطلب است ، یکی از نه عم پیغمبر (ص ). رجوع به تاریخ گزیده چ گراوری ص 163 و زبیر (... بن عبدالمطلب ) شود.
زبیرةلغتنامه دهخدازبیرة. [ زُ رَ ] (اِخ ) طایفه ای از عرب ساکن قریه ٔ شیخ عثمان و فیوش از قریه های لحج در جنوب شبه جزیره ٔ عربستان . (از معجم قبائل العرب تألیف عمر رضا کحاله از
زبیریلغتنامه دهخدازبیری . [ زُ ب َ ] (اِخ ) مصعب بن زبیربن بکار، مکنی به ابوعبداﷲ. از اهل علم است و برادرزاده ٔ زبیربن بکار. (از انساب سمعانی ).
زبیریلغتنامه دهخدازبیری . [ زُ ب َ ] (اِخ ) احمدبن عبداﷲبن زبیر بکار. ازراویانست . رجوع به تنقیح المقال مامقانی (قسمت القاب )، و رجال نجاشی ، نقد الرجال ، و ریحانة الادب شود.
زبیریلغتنامه دهخدازبیری . [ زُ ب َ ] (اِخ ) حبیب بن زبیربن مشکان هلالی ، بصری الاصل و مقیم اصفهان بود و بگفته ٔ ابن مردویه حبیب در اصفهان اولاد و احفادی دارد که آنان را زبیریه گو