زبیدلغتنامه دهخدازبید. [ زَ ] (اِخ ) نام وادیی است در یمن ، سپس شهری که در این وادی است بدین نام شهرت یافته است . (از معجم البلدان ).
زبیدلغتنامه دهخدازبید. [ زُ ب َ ] (اِخ ) ابن عبدخولانی . ادراک صحبت کرد و در فتح مصر حضور یافت ، و در جنگ صفین نخست رایت لشکر معاویه را بر دوش داشت و پس ازکشته شدن عمار به لشکر
زبیدلغتنامه دهخدازبید. [ زُ ب َ ] (اِخ ) ابن معن بن عمروبن عنیز... بن طی ٔ. پدر خاندان بنوزبید است که بنام زبید و زبید الاحلاف نیز معروفند. (از صبح الاعشی ج 1 ص 321). رجوع به نه
زبیدلغتنامه دهخدازبید. [ زُ ب َ ] (اِخ ) ابن مالک طائی . در جنگ صفین در سال 27 هجری جزء یاران علی (ع ) بود و کشته شد. نصر در کتاب صفین ص 304 از تمیم بن جزیم (یا خزیم ) تاجی نقل
زبیدلغتنامه دهخدازبید. [ زُ ب َ ] (اِخ ) بطنی از قبیله ٔ مذحج قوم عمروبن معدیکرب ، از آن قومست محمدبن ولید صاحب زهری و عده ای دیگر... (از شرح قاموس ). ابن درید در جمهرة گوید: بن
زبیدةلغتنامه دهخدازبیدة. [ زُ ب َ دَ ](اِخ ) زنوبیا ملکه ٔ تدمر، بنام زبیده نیز شهرت دارد. قناطر زبیده بدو منسوب است . این پل ها و بسیاری از آثار که منسوب به «زبیده » است و آنها
زبیدةلغتنامه دهخدازبیدة. [ زُب َ دَ ] (اِخ ) از دختران فتحعلی شاه قاجار. مادرش ماه آفرین خانم شیرازی است . زبیدة زنی شاعر و عارف است وعضدالدوله احمدمیرزا شرح حال او را بدین شرح ن
زبید الاحلافلغتنامه دهخدازبید الاحلاف . [ زُ ب َ دُل ْ اَ ] (اِخ ) بنوزبید (از بطون قبیله ٔ طی ) را زبید الاحلاف نیز خوانده اند. (از صبح الاعشی ج 1 ص 321). رجوع به «زبید» شود.