categorisedدیکشنری انگلیسی به فارسیتفکیک شده، دسته بندی کردن، طبقه بندی کردن، رده بندی کردن، رسته بندی کردن
categoriseدیکشنری انگلیسی به فارسیطبقه بندی، دسته بندی کردن، طبقه بندی کردن، رده بندی کردن، رسته بندی کردن
categorizedدیکشنری انگلیسی به فارسیتفکیک شده، دسته بندی کردن، طبقه بندی کردن، رده بندی کردن، رسته بندی کردن
categorisingدیکشنری انگلیسی به فارسیطبقه بندی، دسته بندی کردن، طبقه بندی کردن، رده بندی کردن، رسته بندی کردن
categorizeدیکشنری انگلیسی به فارسیطبقه بندی، دسته بندی کردن، طبقه بندی کردن، رده بندی کردن، رسته بندی کردن
طبقه بندی کردندیکشنری فارسی به انگلیسیarrange, assort, categorize, class, classify, distribute, grade, range, sort, stratify
واحد فهمunit of understandingواژههای مصوب فرهنگستانمفهومی در اصطلاحشناسی اجتماعی ـ شناختی که ساختاری مقولهای و پیشنمونی دارد و جایگزین مفهومِ «مفهوم» در اصطلاحشناسی کلاسیک میشود و به انواع هستارها و کنشها