brushingدیکشنری انگلیسی به فارسیمسواک زدن، لیف زدن، نقاشی کردن، ماهوت پاک کن زدن، قلم مو زدن، تند گذشتن، خار کردن، تماس حاصل کردن و اهسته گذشتن
قوام قلمزنیbrushing consistencyواژههای مصوب فرهنگستانشرایطی شارششناختی که در آن میتوان بهصورت دقیق مادۀ پوشش را با قلممو و بهصورت مناسب بر کارپایه (substrate) افزود
بوتهبُریslashing 1, brushing 1, scrub cutting, brush clearing, brush cutting, scrub clearance, shrub clearingواژههای مصوب فرهنگستانکوتاهسازی گیاهان رقیب و نیمهچوبی در جنگلکاری
مقرة گذربانbushing insulatorواژههای مصوب فرهنگستانمقرهای که سیم یا سیمهای رسانا از درون آن میگذرد تا رسانا از محیط اطراف جدا شود متـ . گذربان bushing