ذمارلغتنامه دهخداذمار. [ ذَ ] (اِخ ) نام یکی از ملوک یمن . و ذمار مخلاف صنعاء به اسم او نامیده شده است .
ذمارلغتنامه دهخداذمار. [ ذَ / ذُ ] (اِخ ) نام قریه ای بدو منزلی صنعاء در یمن . و گویند ذمار نام صنعاء باشد. (نهایة). نام مخلافی از مخالیف یمن . (ابن الندیم ). نام بطنی از حمیر ک
ذمارلغتنامه دهخداذمار.[ ذِ ] (ع اِ) زنهار. زینهار. عهد. آنچه سزاوار بودنگاهداشت آن بر مرد. یقال : فلان حامی الذمار؛ ای اذا ذمر و غضب حمی . و نیز گویند، ذمار! ای احفظ ذمارک !
ذمارفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهآنچه نگهداری و حمایتش بر شخص واجب و سزاوار باشد از زن و فرزند و اهل و خانواده و حرم.
جذمارلغتنامه دهخداجذمار. [ ج ِ ] (ع اِ) پاره ای ازشاخ درخت که بر تنه مانده باشد بعد از بریدن . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). پاره ای از شاخ که بعد از بریدن شاخ بر درخت مانده
ذمارةلغتنامه دهخداذمارة. [ ذَ رَ ] (ع اِمص ) دلاوری . دلیری . || مردانگی : یقال فلان یحمی ذمارته ؛ یعنی فلان نام پدران خود نگاه میدارد. (مهذب الاسماء).
ذمارالقرنلغتنامه دهخداذمارالقرن . [ ] (اِخ ) در رساله ٔ معادن مستخرج از کتاب الاکلیل حسن الهمدانی (چ حیدرآباد در دنبال کتاب الجماهر بیرونی ) آمده است که : و فی مسار من بلد حرّان معدن
ذماریلغتنامه دهخداذماری . [ ذِ ری ی ] (ص نسبی ) سمعانی گوید نسبت است به قریه ای به یمن به شانزده فرسنگی صنعاء موسوم به ذمار. و حکی ان ّ الأسود العبسی کان معه شیطانان یقال لأحده
علی ذماریلغتنامه دهخداعلی ذماری . [ ع َ ی ِ ذِ ] (اِخ ) ابن حسن بن احمدبن حسین بن علی بن یحیی بن محمد شبیبی ذماری . رجوع به علی شبیبی شود.