ذمیلغتنامه دهخداذمی . [ ذَم ْ می ی ] (ص نسبی ) منسوب به ذَمی که قریه ای است بدو فرسنگی سمرقند. (از انساب سمعانی ).
ذمیلغتنامه دهخداذمی . [ ذِم ْ می ی ] (ع ص نسبی ، اِ) منسوب به ذِمّة یکی از اهل ذِمة. زنهاری وزینهاری اسلام . یعنی یک تن از اهل کتاب که در زینهارو امان اسلام درآمده و شرائط ذمه
ذمیواژهنامه آزاد(حقوق مدنی، فقه) حق ذمی حقی است که شخص به عهده دیگری دارد، مانند حق بستانکار بر بدهکار. در اصطلاح دیگر، آن را ذمه و حق دینی هم گفته اند.
جذمیلغتنامه دهخداجذمی .[ ج َ ذَ ] (اِخ ) ذواب بن ربیعةبن عبیدبن اسعدبن جذیمه اسدی جذمی . وی منسوب به جذیمةبن مالک بن نصربن قعیربن حرث بن ثعلبةبن ذودان بن اسدبن خزیمه است که با ع
جذمیلغتنامه دهخداجذمی .[ ج َ ذَ ] (اِخ ) مالک بن حرث بن عبدیغوث بن مسلمةبن ربیعةبن جذیمة نخعی جذمی . منسوب است به جذیمةبن سعدبن مالک بن نخع که بطنی است از نخع. (از لباب الانساب
جذمیلغتنامه دهخداجذمی . [ ج َ ما ] (ع ص ، اِ) ج ِ اجذَم ، به معنی بریده دست یا آنکه سرانگشتان او رفته باشد. (اقرب الموارد)(ناظم الاطباء) (آنندراج ). || گرفتار به علت جذام . (منت
جذمیلغتنامه دهخداجذمی . [ ج َ ذَ ] (اِخ ) اخیل بن عبیدبن اعشم بن قیس بن حصن بن عبداﷲبن رضابن عمروبن غراب بن جذیمه طائی ، مکنی به ابومقدام . از شاعران بود وی به جذیمةبن ودبن معزب
جذمیلغتنامه دهخداجذمی . [ ج َ ذَ ] (اِخ )بشربن حنش معروف به جارود منسوب به جذیمةبن عوف بن بکربن عوف بن انماربن عمروبن ودیعةبن لکیزبن افصی بن عبدالقیس است که بطنی بزرگ از ودیعةبن