beginningsدیکشنری انگلیسی به فارسیآغازین، شروع، ابتدا، اغاز، اقدام، سر، خاستگاه، فاتحه، منشاء، سراغاز، مبدا، عنصر، مبتدا
beginningدیکشنری انگلیسی به فارسیشروع، ابتدا، اغاز، اقدام، سر، خاستگاه، فاتحه، منشاء، سراغاز، مبدا، عنصر، مبتدا
آغاز سفرbeginning of the journeyواژههای مصوب فرهنگستانتاریخ و ساعت ارائۀ اولین خدمت گردشگری به مسافر مطابق با قرارداد
آغازدیکشنری فارسی به انگلیسیbeginning, birth, commencement, dawn, embryo, front, inception, incipience, initiation, introduction, onset, outset, prime, rise, start
شروعدیکشنری فارسی به انگلیسیbeginning, birth, commencement, dawn, inception, initiation, institution, onset, outset, rise, start