تقریباًهمهalmost allواژههای مصوب فرهنگستانقیدی که برقراری یک حکم در مجموعهای را توصیف میکند و حاکی از آن است که آن حکم در همۀ نقاط آن مجموعه بهجز در مجموعهای با اندازۀ صفر برقرار است متـ . تقریباًهم
همگرایی تقریباً حتمیalmost certainly convergence, almost surely convergenceواژههای مصوب فرهنگستاندر مباحث تصادفی در آمار، همگرایی بهجز در مجموعهای با احتمال صفر
تقریباًهمهalmost allواژههای مصوب فرهنگستانقیدی که برقراری یک حکم در مجموعهای را توصیف میکند و حاکی از آن است که آن حکم در همۀ نقاط آن مجموعه بهجز در مجموعهای با اندازۀ صفر برقرار است متـ . تقریباًهم
تقریبادیکشنری فارسی به انگلیسیabout, almost, approximately, circa, close , just, much, near, nearly, nigh, pretty, rather, roughly, round, some, virtually, well-nigh