شملغتنامه دهخداشم . [ ش َ ] (اِخ ) نام پادشاه کابل جد گرشاسب . (مزدیسنا و ادب پارسی ص 417) : ز شم زآن سپس اثرط آمد پدیدو زین هر دو شاهی به اثرط رسید.اسدی (ایضاً).
شملغتنامه دهخداشم . [ ش َم م ] (ع مص ) بوییدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). شَمیم . شِمّیمی ̍ . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). شم ریحان و جز آن ؛ گرفت بوی آن به
مناسبدیکشنری فارسی به انگلیسیal _, apposite, appropriate, apropos, apt, aptitude, becoming, befitting, comme il faut, congruous, convenient, decent, due, feasible, felicitous, fit, fitting,