شنقلغتنامه دهخداشنق . [ ش َ ] (ع مص ) بازایستانیدن شتر را به سخت کشیدن مهار چنانکه پس گردن آن به پیش پالان چسبیده یا سر را نیک بردارد به وقتی که بر وی نشسته باشی . (منتهی الارب
شنقلغتنامه دهخداشنق . [ ش َ ن َ ] (ع اِ) دیت جراحات . (منتهی الارب ). أرش . ج ، اَشْناق . (تاج العروس ) (از اقرب الموارد). || کار. (منتهی الارب ). عمل . (تاج العروس ) (اقرب ال
شنقلغتنامه دهخداشنق . [ ش َ ن َ/ ش َ ] (ع مص ) دوست داشتن چیزی را چنانکه آویخته شود دل او بدان . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
شنقلغتنامه دهخداشنق . [ ش َ ن ِ ] (ع ص ) قلب شنق ؛ دل مشتاق و نگران به هر چیزی . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
گوشنقلغتنامه دهخداگوشنق . [ ش َ ن َ ] (اِخ ) گوشانه . دهی است از دهستان هرپس بخش مرکزی شهرستان سراب . واقع در 10هزارگزی جنوب سراب و 10هزارگزی شوسه ٔ سراب به اردبیل . جلگه و معتدل
شنقوش آبادلغتنامه دهخداشنقوش آباد. [ ش ُ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان اهر. سکنه ٔ آن 254 تن . آب از چشمه . محصول آن غلات ، حبوبات و سردرختی . (از فرهنگ جغرافیایی
شنقاصیلغتنامه دهخداشنقاصی . [ ش ِصی ی ] (ع اِ) واحد شناقصة که نوعی از لشکر است . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به شناقصة شود.
شنقبلغتنامه دهخداشنقب . [ ش ُ ق َ / ق ُ ] (ع اِ) نوعی از مرغان . (از منتهی الارب ). شنقاب و شنقب ؛ نوعی از پرندگان . (از اقرب الموارد). شکب . جهلول . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به
شنقاءلغتنامه دهخداشنقاء. [ ش َ ] (ع اِ) مرغ که بچه را دانه دهد. (از منتهی الارب ). پرنده که بچه های خود را دانه دهد. (از اقرب الموارد).