شنارلغتنامه دهخداشنار. [ ش َ ] (ع اِ) عیب بدتر و عار. (از منتهی الارب ). بدترین عیب و عار. (از اقرب الموارد). || دشمنی کردن باشد و دشمن داشتن یعنی با کسی و چیزی بد بودن . (برهان
شنارلغتنامه دهخداشنار. [ ش َ / ش ِ ] (اِ) شنا.شناوری . آب ورزی . سباحت . (ناظم الاطباء) : یکی گفت مردی سوی رودباربرود اندرون شد همی بی شنار. ابوشکور.|| تنک آبی از دریا و یا رودخ
شناریلغتنامه دهخداشناری . [ ش ُ را ] (ع اِ) گربه . (منتهی الارب ). عَلَم است برای گربه . (از اقرب الموارد).
آشنارویلغتنامه دهخداآشناروی . [ ش ْ / ش ِ ] (ص مرکب ) روشناس . دلنشین . دلپذیر. مقابل دشمن روی : آشناروی دیده ٔ عرفان گر نداری ز عارفان بستان . سنائی .در این عهد از وفا بویی نمانده
آشناروفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. معروف؛ رویشناس؛ شناخته: ◻︎ از این آشنارویتر داستان / خنیده نیامد برِ راستان (نظامی۵: ۷۶۲).۲. یار و دوست.۳. آنکه شایستۀ دوستی و مصاحبت باشد: ◻︎ در این عهد
اوشناریواژهنامه آزادمحل عبور جوی یا کانال از زیر کوچه و خیابان و جاده بصورت سرپوشیده ( معادل Culvert ) - محل عبور باریک در باغات به معنای راه آب خروجی در دیوارهای حیاط های قدیم در