شنبلغتنامه دهخداشنب . [ ش َ ن َ ] (ع اِمص ) آبداری و خوش آبی و خنکی دندان . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). خوش آب دندان و سردی آن . (مهذب الاسماء). روشنی دندان . (دهار). صفا
شنبلغتنامه دهخداشنب . [ ش َ ن َ ] (ع مص ) خوشاب دندان گردیدن . (منتهی الارب ). شَنِب َ الرجل شَنَباً؛ کان ثغره اَشْنَب فهو شانب علی الاستعمال و شَنیب علی القیاس و اَشْنَب . (از
شنبلغتنامه دهخداشنب . [ شَمْب ْ ] (اِ) گنبد. و از این است که گنبدی را که سلطان غازان در آذربایجان ساخته بود شنب غازان خوانند یعنی گنبدغازان . (برهان ) (جهانگیری ). خم بمعنی گنب
شنبولغتنامه دهخداشنبو. [ ] (اِخ ) عزالدین شیر. یکی از حکام کرد است که در برابر حمله ٔ تیموریان مقاومت شدید نمود و عاقبت به سال 789 هَ . ق . تسلیم شد. (کرد و پیوستگی نژادی و تاری
شنبکلغتنامه دهخداشنبک . [ شَم ْ ب َ ] (اِ) بازیی است که به یک پای برجهند و لگد بر سینه ٔ دیگری زنند و بعضی شنتک دانسته اند. (انجمن آرا) (آنندراج ) (رشیدی ) (جهانگیری ).
شنبکلغتنامه دهخداشنبک . [ شَم ْ ب َ ] (اِخ ) نام والد عبداﷲ و جد عثمان بن احمد دینوری و جدعبداﷲبن احمد نهاوندی که محدثانند. (منتهی الارب ).
شنبوللغتنامه دهخداشنبول . [ شُم ْ ] (اِ) شُمْبول . در زبان وتداول اطفال ، دول . (یادداشت مؤلف ). چنبل . چنبول .
کفنگویش خلخالاَسکِستانی: kafan دِروی: kafan شالی: kafan کَجَلی: kafan کَرنَقی: kafan کَرینی: kafan کُلوری: akfan/lahad گیلَوانی: kafan لِردی: kafan