شتاباندندیکشنری فارسی به انگلیسیaccelerate, expedite, hasten, hurry, precipitate, quicken, rough, spur
شتاباندنلغتنامه دهخداشتاباندن . [ ش ِ دَ ] (مص ) به شتاب واداشتن . اسراع . (از یادداشت مؤلف ). رجوع به شتابانیدن شود.
شتابانیدنلغتنامه دهخداشتابانیدن . [ ش ِ دَ ] (مص ) شتاباندن . به شتاب داشتن . تحریض کردن . به شتاب وادار کردن . عجله داشتن . استعجال . (یادداشت مؤلف ). شتاب کردن فرمودن . (ناظم الاط