affiliatedدیکشنری انگلیسی به فارسیوابسته، پیوستن، مربوط ساختن، اشنا کردن، در میان خود پذیرفتن، به فرزندی پذیرفتن
حراج بیناارزشیaffiliated value auction model,interdependent-value auctionsواژههای مصوب فرهنگستانحراجی دربردارندة الگوهای ارزشخصوصی و ارزشمشترک که براساس آن ارزشگذاری هر فرد از موضوع حراج خصوصی است، اما تحتتأثیر ارزشگذاری دیگر خریداران نیز قرار دارد
مهمانخانۀ وابستهaffiliated hotelواژههای مصوب فرهنگستانمهمانخانهای که عضو یک سامانۀ زنجیرهای یا ارجاعی یا امتیازی (franchise) است متـ . هتل وابسته
ایستگاه پخش وابستهnetwork affiliated station, affiliate, affiliated stationواژههای مصوب فرهنگستانایستگاه پخش تلویزیونی که به موجب عقد قرارداد با شبکههای اصلی ملزم میشود تا بخشی از پخش هفتگی خود را به برنامهها و آگهیهای آنها اختصاص دهد
affiliateدیکشنری انگلیسی به فارسیوابسته، پیوستن، مربوط ساختن، اشنا کردن، در میان خود پذیرفتن، به فرزندی پذیرفتن