بازاریابی درصدیaffiliate marketingواژههای مصوب فرهنگستانترویج شرکتی غیر از شرکت خود با هدف معرفی سرنخ فروش در قبال دریافت حقالعمل
affiliateدیکشنری انگلیسی به فارسیوابسته، پیوستن، مربوط ساختن، اشنا کردن، در میان خود پذیرفتن، به فرزندی پذیرفتن
ایستگاه پخش وابستهnetwork affiliated station, affiliate, affiliated stationواژههای مصوب فرهنگستانایستگاه پخش تلویزیونی که به موجب عقد قرارداد با شبکههای اصلی ملزم میشود تا بخشی از پخش هفتگی خود را به برنامهها و آگهیهای آنها اختصاص دهد
affiliatesدیکشنری انگلیسی به فارسیوابسته، پیوستن، مربوط ساختن، اشنا کردن، در میان خود پذیرفتن، به فرزندی پذیرفتن