adjudgeدیکشنری انگلیسی به فارسیadjudge، فرض کردن، فتوی دادن، داوری کردن، محکوم کردن، دانستن، با حکم قضایی فیصل دادن
وزوزیلغتنامه دهخداوزوزی . [ وِزْ وِ ] (ص نسبی ) در تداول ، موی وزکرده و ژولیده و دارای جعدهای بسیار ریز و نامرتب . (فرهنگ فارسی معین از فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمال زاده ).
adjudgingدیکشنری انگلیسی به فارسیadjudge، فرض کردن، فتوی دادن، داوری کردن، محکوم کردن، دانستن، با حکم قضایی فیصل دادن