بلندبالالغتنامه دهخدابلندبالا. [ ب ُ ل َ ] (ص مرکب ) بلند. بلندقامت . (ناظم الاطباء). دارای قامت بلند. آنکه قامتی کشیده دارد. بلنداندام . طویل القامة. بالابلند. جَبّار. طُرموح . عِب
بلندبالاییلغتنامه دهخدابلندبالایی . [ ب ُ ل َ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی بلندبالا. بلندقدی . بلندقامتی . (از فرهنگ فارسی معین ). رجوع به بلندبالا شود.
بلندبینلغتنامه دهخدابلندبین . [ ب ُ ل َ ] (نف مرکب ) بلندبیننده . کسی که همتش بزرگ است .بلندهمت . بلندنظر. (فرهنگ فارسی معین ). || جاه طلب . (ناظم الاطباء). || دانای اسرار غیبی و ص
بلندبینیلغتنامه دهخدابلندبینی . [ ب ُ ل َ ] (حامص مرکب ) حالت بلندبین . همت بزرگ داشتن . بلندهمت بودن . رجوع به بلندبین شود.
بلندپرچینلغتنامه دهخدابلندپرچین . [ ب ُ ل َ پ َ ] (اِخ ) دهی از دهستان انگوران بخش ماه نشان شهرستان زنجان . سکنه ٔ آن 506 تن . آب آن از چشمه سار و محصول آن غلات و انگور و قیسی است .
بلندبالالغتنامه دهخدابلندبالا. [ ب ُ ل َ ] (ص مرکب ) بلند. بلندقامت . (ناظم الاطباء). دارای قامت بلند. آنکه قامتی کشیده دارد. بلنداندام . طویل القامة. بالابلند. جَبّار. طُرموح . عِب
بلندبالاییلغتنامه دهخدابلندبالایی . [ ب ُ ل َ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی بلندبالا. بلندقدی . بلندقامتی . (از فرهنگ فارسی معین ). رجوع به بلندبالا شود.
بلندبینلغتنامه دهخدابلندبین . [ ب ُ ل َ ] (نف مرکب ) بلندبیننده . کسی که همتش بزرگ است .بلندهمت . بلندنظر. (فرهنگ فارسی معین ). || جاه طلب . (ناظم الاطباء). || دانای اسرار غیبی و ص
بلندبینیلغتنامه دهخدابلندبینی . [ ب ُ ل َ ] (حامص مرکب ) حالت بلندبین . همت بزرگ داشتن . بلندهمت بودن . رجوع به بلندبین شود.
بلندپرچینلغتنامه دهخدابلندپرچین . [ ب ُ ل َ پ َ ] (اِخ ) دهی از دهستان انگوران بخش ماه نشان شهرستان زنجان . سکنه ٔ آن 506 تن . آب آن از چشمه سار و محصول آن غلات و انگور و قیسی است .
بلندبالالغتنامه دهخدابلندبالا. [ ب ُ ل َ ] (ص مرکب ) بلند. بلندقامت . (ناظم الاطباء). دارای قامت بلند. آنکه قامتی کشیده دارد. بلنداندام . طویل القامة. بالابلند. جَبّار. طُرموح . عِب
بلندبالاییلغتنامه دهخدابلندبالایی . [ ب ُ ل َ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی بلندبالا. بلندقدی . بلندقامتی . (از فرهنگ فارسی معین ). رجوع به بلندبالا شود.
بلندبینلغتنامه دهخدابلندبین . [ ب ُ ل َ ] (نف مرکب ) بلندبیننده . کسی که همتش بزرگ است .بلندهمت . بلندنظر. (فرهنگ فارسی معین ). || جاه طلب . (ناظم الاطباء). || دانای اسرار غیبی و ص
بلندبینیلغتنامه دهخدابلندبینی . [ ب ُ ل َ ] (حامص مرکب ) حالت بلندبین . همت بزرگ داشتن . بلندهمت بودن . رجوع به بلندبین شود.
بلندپرچینلغتنامه دهخدابلندپرچین . [ ب ُ ل َ پ َ ] (اِخ ) دهی از دهستان انگوران بخش ماه نشان شهرستان زنجان . سکنه ٔ آن 506 تن . آب آن از چشمه سار و محصول آن غلات و انگور و قیسی است .