جعسلغتنامه دهخداجعس . [ ج َ ] (ع اِ) سرگین و پلیدی مردم و این لغت از لغات مولد است . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). حدث مردم وجز او. (مهذب الاسماء). عرب جُعموس گوید. (اقرب المو
کعسلغتنامه دهخداکعس . [ ک َ ] (ع اِ) استخوان انگشت دست و پا. (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). ج ، کعاس . || استخوان پیوند میانی از سه پیوند انگشتان . ج ، کع
عسلغتنامه دهخداعس . [ ع َ سِن ْ ] (ع ص ) سزاوار و خلیق . (از منتهی الارب )(از اقرب الموارد). عَسی . عسی ّ. رجوع به عسی شود.