soundدیکشنری انگلیسی به فارسیصدا، صوت، درست، اوا، بانگ، صدا کردن، زدن، نواختن، به نظر رسیدن، صدا دادن، بنظر رسیدن، بگوش خوردن، ژرفاسنجی کردن، گمانه زدن، بصدا در اوردن، سر و گوش آب دادن، بطو
ساعدیلغتنامه دهخداساعدی . [ ع ِ ] (اِخ ) موضعی است در خوزستان قریب بنهر فنیخی و اهل شافة از بنی طرف در کنار آن سکونت دارند. (جغرافیای تاریخی غرب ایران ص 176).
ساعدیلغتنامه دهخداساعدی . [ ع ِ ] (اِخ ) سهل بن سعد از صحابه رسول بود و بسال 91 در مدینه درگذشت . (تاریخ گزیده چ عکسی ص 228).
ساعدیلغتنامه دهخداساعدی . [ ع ِ ] (اِخ ) شاعری است که در تاریخنامه ٔ هرات تألیف سیف بن محمدبن یعقوب هروی . (چ کلکته ص 207). این بیت بنام او آمده است : امروز روز کوشش و رزم است و