خذلغتنامه دهخداخذ. [ خ َ ] (مزید مؤخر امکنه ) این کلمه برای بیان مکان بکار می رود، چون :تغانخذ، صیخذ، حصن خذیمنکن . (یادداشت بخط مؤلف ).
خذولغتنامه دهخداخذو. [ خ َ ] (ع مص ) آب دهان انداختن . لغتی در خذو. خیو. (یادداشت بخط مؤلف ). رجوع به کلمه ٔ خدو شود.
خذولغتنامه دهخداخذو. [ خ َذْوْ ] (ع ص ) سست گردیدن . (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ). سست شدن . || فروتنی کردن . (تاج المصادر بیهقی ). || آگنده شدن گوشت و پر گردیدن آن . (من
خذواءلغتنامه دهخداخذواء. [ خ َ ] (ع ص ) «اذن خذواء» گوش سبک و سست شنوا. (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از ناظم الاطباء). «اتان خذواء»؛ ماده خر سست گوش . (از منتهی الارب ) (ا
خذواتلغتنامه دهخداخذوات . [ خ َذَ ] (اِخ ) موضعی است . (از منتهی الارب ). و نام این موضع در اخبار بسیار آمده است . (از معجم البلدان ).