دخرلغتنامه دهخدادخر. [ دُ ] (ع مص ) خرد گردیدن . || خوار و ذلیل شدن . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
دخرآبادلغتنامه دهخدادخرآباد. [ دَ خ َ ] (اِخ ) دهیست از بخش کوهپایه شهرستان اصفهان . در ده هزارگزی شمال خاور کوهپایه و چهارهزارگزی شمال جاده ٔ یزد واقع است . کوهستانی است و 448 تن
خودخروچلغتنامه دهخداخودخروچ . [ خو خ ُ ] (اِ مرکب ) خودخروس . خودخروه . تاج خروس . گوشت پاره ٔ سرخ سر خروس . (برهان قاطع).
خودخروهلغتنامه دهخداخودخروه . [ خو خوَدْ / خُدْ ] (اِ مرکب ) خودخروس . تاج خروس . خودخروچ ، گوشت پاره ٔ سرخی که بر سر خروس است . (برهان قاطع). || گل بستان افروز. (برهان قاطع) (صحاح
سودخرلغتنامه دهخداسودخر. [ خ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مرکزی بخش فریمان شهرستان مشهد. دارای 206 تن سکنه . آب آن از قنات و محصول آنجا غلات و چغندر است . (از فرهنگ جغرافیائی ایر
نوشیدفرهنگ نامها(تلفظ: no(w)šid) (اوستایی) نودرخشید ، نودرخشان ؛ از واژهی (اوستایی) ' nov-sit ' ؛ (در اعلام) نام مادر مانی = تازه درخشید .