ذوزودلغتنامه دهخداذوزود. (اِخ ) بالضم اسمه سعید و هو من اقیال حمیر کتب الیه ابوبکر رضی اﷲ عنه فی شأن الردة الثانیه من اهل الیمن . نقله الصاغانی . (تاج العروس ).
ذوزوائدلغتنامه دهخداذوزوائد. [ زَ ءِ ] (ع ص مرکب ) اسد ذوزوائد؛ شیر که پنجه و ناب و غرش بر جای دارد. ابن سیدة آورده است :او ذی زوائد لایطاف بارضه یفشی المهجهج کالذنوب المرسل .(از ت
اتصال نفوذجزئیpartial joint penetration weldواژههای مصوب فرهنگستانوضعیت یک جوش شیاری که در آن فلز جوش در بخشی از عمق اتصال، بهمیزان مطلوب، نفوذ میکند
رسانش استخوانیbone conductionواژههای مصوب فرهنگستانانتقال صدا به حلزون از راه ارتعاش جمجمه اختـ . رسا BC
رسانش استخوانی مطلقabsolute bone conductionواژههای مصوب فرهنگستانرسانش استخوانی در وضعیتی که مجرای شنوایی دو گوش کاملاً مسدود است اختـ . رسای مطلق absolute BC