طینلغتنامه دهخداطین . (ع اِ) گل . (منتهی الارب ) (آنندراج ). طینة اخص ّ است از آن . خاک : و اذقلنا للملئکة اسجدوا لاَّدم َ فسجدوا الاّ ابلیس قال اءاسجد لمن خلقت طیناً (قرآن 61/
طینلغتنامه دهخداطین . [ طَ ] (ع مص ) نیک کردن کار گِل را. یقال : طان طیناً. (منتهی الارب ) (آنندراج ). به گِل کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). || مهر کردن کتاب را به گِل .
طینوجلغتنامه دهخداطینوج . (اِخ ) دهی جزء دهستان حومه ٔ بخش دستجرد خلجستان شهرستان قم در 3000 گزی خاور دستجرد. کوهستانی و کنار رودخانه و سردسیر با 967 تن سکنه . آب آن از قنات و رو
وطینلغتنامه دهخداوطین . [ وَ ] (ع اِ) آن رسن را که عماری بدان بازبندند به تازی وطین خوانند. (ترجمه ٔ طبری بلعمی ). رجوع به منقطعالوطین شود.
طین جزیره ٔ مصطکیلغتنامه دهخداطین جزیره ٔ مصطکی . [ ن ِ ج َ رَ / رِ ی ِ م َ طَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) رجوع به «طین بلد مصطکی » شود.
طین مأکوللغتنامه دهخداطین مأکول . [ ن ِ م َءْ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) گِلی که بعضی از آدمیان او را بخورند او را به تازی طین مأکول گویند. خاصیت او آنست که مزاج را تباه کند، در قصب