یفنلغتنامه دهخدایفن . [ ی َ ف َ ] (ع ص ، اِ) پیر کلانسال فرتوت . (ناظم الاطباء). پیری پیر. (مهذب الاسماء). پیر فرتوت . (غیاث ). || گوساله ٔ چهارساله . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
یفنلغتنامه دهخدایفن . [ ی ُ ] (ع ص ، اِ) مردمان پیر. (ناظم الاطباء) (آنندراج ). سخت پیر. (یادداشت مؤلف ). ج ِ یَفَن . (منتهی الارب ). || متفنن یعنی مردمان ذوفنون . (ناظم الاطباء). متفنن . (منتهی الارب ).
فن فنلغتنامه دهخدافن فن . [ ف ِ ف ِ ] (اِ صوت ) حکایت صوت بینی در حالت زکام . (یادداشت مؤلف ). رجوع به فن و فن شود.
فین فینلغتنامه دهخدافین فین . (اِ صوت ) فین . نفس به تندی گرفتن . (آنندراج ). رجوع به فین (اِ صوت ) شود.- فین فین کردن . رجوع به این ماده شود.
یفنجلغتنامه دهخدایفنج . [ ی َ ن َ ] (اِ) یفتنج . یغتج . یغنج . یغتنج . (یادداشت مؤلف ). رجوع به یغتنج شود.
یفنةلغتنامه دهخدایفنة. [ ی َ ف َ ن َ ] (ع اِ) گاو ماده و یا گاو ماده ٔ آبستن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
منفئنلغتنامه دهخدامنفئن . [ م ُ ف َ ءِن ن ] (ع ص ) به معنای یفن ؛ یعنی پیر فرتوت کهنسال . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).
زاللغتنامه دهخدازال . (ص ، اِ) پیر فرتوت سفیدموی باشد. (برهان قاطع). و اکثر بر زن پیر اطلاق کنند. (آنندراج ). فرتوت و پیر سخت هرم بود. (فرهنگ اوبهی ) : شیخ و فانی و یفن هم ّ و هرم پیر است و زال حیزبون ، شهله ، عجوزه دردبیس و شهبره . (نصاب
یفنجلغتنامه دهخدایفنج . [ ی َ ن َ ] (اِ) یفتنج . یغتج . یغنج . یغتنج . (یادداشت مؤلف ). رجوع به یغتنج شود.
یفنةلغتنامه دهخدایفنة. [ ی َ ف َ ن َ ] (ع اِ) گاو ماده و یا گاو ماده ٔ آبستن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
زلیفنلغتنامه دهخدازلیفن . [ زِ / زَ ف َ ] (اِ) تهدید بود یعنی ترسانیدن . (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 360). تهدید کردن . ترسانیدن . (برهان ) (آنندراج ). تهدید و تخویف و سبب ترسیدن شدن . (ناظم الاطباء). ترسانیدن . (شرفنامه ٔ منیری )
زیفنلغتنامه دهخدازیفن . [ ف َن ن ] (ع ص ) دراز و سخت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
زیفنلغتنامه دهخدازیفن . [ ی َ ] (ع ص ) دراز و سخت . (منتهی الارب )(آنندراج ) (ناظم الاطباء). رجوع به ماده ٔ بعد شود.