متفننلغتنامه دهخدامتفنن . [ م ُ ت َ ف َن ْن ِ ] (ع ص ) رجل متفنن ؛ مرد ذوفنون . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). مرد ذوفنون که دارای علوم و فنون وصنایع گوناگون باشد. (ناظم الاطب
متفننفرهنگ انتشارات معین(مُ تَ فَ نِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - کسی که حرفه های گوناگون بلد باشد. 2 - کسی که به کاری یا هنری از روی تفنن بپردازد.
متأننلغتنامه دهخدامتأنن . [ م ُ ت َ ءَن ْ ن ِ ] (ع ص ) خشنود کننده . (آنندراج ). آن که هر کسی را راضی می سازد. || خوش آیند و پسندیده و مطبوع . || کسی که کوشش می کند و آرزو می نم
مفننلغتنامه دهخدامفنن . [ م ُ ف َن ْ ن َ ] (ع ص ) رجل مفنن ؛ مرد پیر بدخوی . (از اقرب الموارد). و رجوع به مفننة شود.
متجننلغتنامه دهخدامتجنن . [ م ُ ت َ ج َن ْ ن ِ ] (ع ص ) خود را دیوانه وانماینده و دیوانه گردنده . (آنندراج ). دیوانه ٔ خشمناک و ظاهراً دیوانه . (ناظم الاطباء). و رجوع به تجنن شود
ابراهیم فزاریلغتنامه دهخداابراهیم فزاری .[ اِ م ِ ف َ ] (اِخ ) عالمی متفنن و شاعر بوده و پیوسته در مجلس قاضی ابوالعباس بن ابی طالب برای مناظره حاضر میشده و چون در اثنای بحث نسبت به مقام
ابراهیم سوسیلغتنامه دهخداابراهیم سوسی . [ اِ م ِ ] (اِخ ) عالم متفنن مغربی در قرن یازدهم هجری ، از مردم مراکش . در فقه و نجوم و ادب مهارت داشت و به سال 1077 هَ .ق . در مکه وفات یافت .
ابراهیم بن موسیلغتنامه دهخداابراهیم بن موسی . [ اِ م ِ ن ِ سا ] (اِخ ) عالم متفنن اندلسی از مردم قصبه ٔ تدمیر واقع در ایالت جیان . او از موالی بنی امیه بود.و به عراق آمد و با ابن ابی خیثمه
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن روح اﷲبن ناصرالدین انصاری عالم متفنن اصلا از مردم آذربایجان . مولد و منشاء او گنجه یا بردعه و نواحی آن بود. وی پیاده و تنها از موطن
عبدالرحمانلغتنامه دهخداعبدالرحمان . [ ع َ دُرْ رَ ] (اِخ ) ابن عبدالقادر الفاسی . فقیهی متفنن بود او را در حدود هفتادو اندی تألیف است از آن جمله ، مفتاح الشفا، که ذیل کتاب شفاست . از