یخینلغتنامه دهخدایخین . [ ی َ ] (ص نسبی ) یخی . منسوب به یخ . مانند یخ . از جنس یخ . از یخ . (یادداشت مؤلف ) : مانند یکی جام یخین است شباهنگ بزدوده به قطره ی ْ سحری چرخ کیانیش گر نیست یخین چون که چو خورشید برآیدهرچند که جویند نیابند نشانیش . <p cla
شبکۀ خانگیhome area network, HANواژههای مصوب فرهنگستانشبکهای درون خانۀ کاربر که افزارههای رقمی شخص را به هم متصل میکند
خینلغتنامه دهخداخین . (اِ) خون در لهجه ٔ مردم شوشتر. (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی ). || مزید مؤخر امکنه . چون : پنج خین . (یادداشت مؤلف ).
خینلغتنامه دهخداخین . [ خ َی ْ ی ِ ] (اِخ ) یکی از دهستانهای بخش مرکزی شهرستان خرمشهر است . این دهستان بین دهستان نهر یوسف و دهستان رویس واقع است با آب و هوای گرم و مرطوب . شغل اهالی تربیت نخل و حصیربافی برای حمل خرما. این دهستان از 7 قریه ٔ بزرگ و کوچک تشکی
خینلغتنامه دهخداخین . [ خ ِی ْ ی ِ ] (اِخ ) قصبه ٔ مرکزی دهستان خین بخش مرکزی شهرستان خرمشهر واقع در 9 هزارگزی شمال باختری خرمشهر و 2 هزارگزی جنوب راه اتومبیل رو خرمشهر بمرز عراق . این دهکده در جلگه قرار دارد با آب و هوای گر
کیانیلغتنامه دهخداکیانی . [ ک ُ ] (ص نسبی ) منسوب به کُیان . گنبدی . همچون چادر یا خیمه ٔ گرد و مدور.- چرخ کیانی ؛ آسمان . فلک . چرخ فلک . سپهر: الا تا که روشن ستاره ست هر شب بر این آبگون روی چرخ کیانی . فرخی .<
سحریلغتنامه دهخداسحری . [ س َ ح َ ] (ع اِ) پیشک از صبح . (آنندراج ) (منتهی الارب ). قُبَیل الصبح . (اقرب الموارد). سحر. || (ص نسبی ) منسوب به سحر : مانند یکی جام یخین است شباهنگ بزدوده بقطره ٔسحری چرخ کیانیش . ناصرخسرو.بدعای سحری خ
نشانیلغتنامه دهخدانشانی .[ ن ِ ] (اِ) علامتی که تمیز دهد چیزی را از دیگر چیزها. نشانه و علامتی که بدان چیزی یا کسی یا جائی را بازشناسند : اکنون دو راه ... پدید کرده می آید و آن را نشانی هاست که بدان نشانی ها بتوان دانست نیکو و زشت . (تاریخ بیهقی ص <span class="hl" dir="
یلغتنامه دهخدای . [ ی ِ ] [ ای ] (حرف زاید) یکی دیگر از اقسام یاء که مورد بحث کتابهای لغت و دستور واقع شده یاء زاید است . صاحب آنندراج گوید: «و یاء زایده در آخر کلمات درآید اعم از اینکه عربی بود یا فارسی چون نورهان و نورهانی (بالفتح سوغات و راه آورد) و ارمغان و ارمغانی ... و زبان و زبانی و
شیخینلغتنامه دهخداشیخین . [ ش َ خ َ ] (ع اِ) تثنیه ٔ شیخ . || (اِخ ) لقب ابوبکربن ابی قحافه و عمربن الخطاب : پسر سماک گفت این خلیفه بر راه شیخین میرود یعنی ابوبکر و عمر (رض ) تا فرمان وی برابر فرمان پیغامبر است . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 525</spa
قبر شیخینلغتنامه دهخداقبر شیخین . [ ق َ رِ ش ِ خ َ ] (اِخ ) دهی ازدهستان دیمچه بخش گتوند شهرستان شوشتر. در 3 هزارگزی جنوب گتوند و یکهزارگزی باختری شوسه ٔ دزفول به شوشتر واقع و موقع جغرافیایی آن دشت و گرم سیر است . سکنه ٔ آن 100 تن