یخیلغتنامه دهخدایخی . [ ی َ ] (حامص ) چگونگی یخ . یخ بودن . نهایت سردی : دهن به این یخی دیده (یا آفریده ) نشده است . (یادداشت مؤلف ). || (ص نسبی ) هرچیز منسوب به یخ : بازیهای یخی ، قالبهای یخی ، توده های یخی . (یادداشت مؤلف ). || یخ فروش . آنکه یخ فروشد. که فروختن یخ پیشه دارد. (یادداشت مو
یخیفرهنگ فارسی عمید۱. یخزده؛ منجمد: گوشت یخی.۲. از جنس یخ: مجسمهٴ یخی.۳. (صفت نسبی، اسم) یخفروش.۴. (اسم) نوعی بستنی.
توزیع خیدوchi square distributionواژههای مصوب فرهنگستانتوزیع احتمال مجموع مربعات تعدادی ثابت از متغیرهای تصادفی مستقل بهنجار/ نرمال استاندارد
مقطع نوع HH-type sectionواژههای مصوب فرهنگستانمدل زمین سهلایهای که در آن لایة میانی رساناتر از لایههای رویی و زیری است
یخیدنلغتنامه دهخدایخیدن . [ ی َ دَ ] (مص جعلی ) مصدر منحوت از یخ . در تداول عامه به مزاح ، بسیار سرد شدن . سخت سرما یافتن . یخ زدن . یخ کردن : توی سرما یخیدم . دستم یخید. (یادداشت مؤلف ). و رجوع به یخ کردن شود.
یخیدهلغتنامه دهخدایخیده . [ ی َ دَ / دِ ] (ن مف ) یخ کرده . سردشده . یخ زده . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به یخیدن شود.
یخینلغتنامه دهخدایخین . [ ی َ ] (ص نسبی ) یخی . منسوب به یخ . مانند یخ . از جنس یخ . از یخ . (یادداشت مؤلف ) : مانند یکی جام یخین است شباهنگ بزدوده به قطره ی ْ سحری چرخ کیانیش گر نیست یخین چون که چو خورشید برآیدهرچند که جویند نیابند نشانیش . <p cla
روز یخیice dayواژههای مصوب فرهنگستاندر اقلیمشناسی، روزی که بیشینۀ دمای هوا در ابزارپوش به بیش از صفر درجۀ سلسیوس نمیرسد
یخیدنلغتنامه دهخدایخیدن . [ ی َ دَ ] (مص جعلی ) مصدر منحوت از یخ . در تداول عامه به مزاح ، بسیار سرد شدن . سخت سرما یافتن . یخ زدن . یخ کردن : توی سرما یخیدم . دستم یخید. (یادداشت مؤلف ). و رجوع به یخ کردن شود.
یخیدهلغتنامه دهخدایخیده . [ ی َ دَ / دِ ] (ن مف ) یخ کرده . سردشده . یخ زده . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به یخیدن شود.
یخینلغتنامه دهخدایخین . [ ی َ ] (ص نسبی ) یخی . منسوب به یخ . مانند یخ . از جنس یخ . از یخ . (یادداشت مؤلف ) : مانند یکی جام یخین است شباهنگ بزدوده به قطره ی ْ سحری چرخ کیانیش گر نیست یخین چون که چو خورشید برآیدهرچند که جویند نیابند نشانیش . <p cla
حسن تاریخیلغتنامه دهخداحسن تاریخی . [ ح َ س َ ن ِ ] (اِخ ) از شاعران سده ٔ نهم است و چون ماده تاریخ بسیار میگفت بدین لقب شهرت یافت . (ذریعه ج 9 ص 241).
تاریخیلغتنامه دهخداتاریخی . (اِخ ) محمدبن عبدالملک ، مکنی به ابوبکر. یاقوت در معجم الادبا آرد: چنین دانم که وی نخستین کسی است که در اخبار ادبا کتاب نوشت . (معجم الادبا چ مارگلیوث ج 1 ص 43). سمعانی در الانساب آرد: ابوبکر محمدبن
تاریخیلغتنامه دهخداتاریخی . (ص نسبی ) آنچه قابل ذکر در تاریخ باشد. قابل ضبط تاریخ . رجوع به تاریخی شدن و تاریخ شدن شود. || هر چیز منسوب به تاریخ .
چهاربیخیلغتنامه دهخداچهاربیخی . [ چ َ / چ ِ ] (ص نسبی ) چهاراصلی . چهارریشه ای . || چهارعنصری . رجوع به چاربیخی شود.
حسین دوایخیلغتنامه دهخداحسین دوایخی . [ ح ُ س َ ن ِ دَ ی َ ] (اِخ ) ابن احمدبن ابوبکر (1095-1175 هَ . ق .). او راست : قرةالعین و جز آن . (هدیة العارفین ج 1 ص 326).<