یخیلغتنامه دهخدایخی . [ ی َ ] (حامص ) چگونگی یخ . یخ بودن . نهایت سردی : دهن به این یخی دیده (یا آفریده ) نشده است . (یادداشت مؤلف ). || (ص نسبی ) هرچیز منسوب به یخ : بازیهای
یخیفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. یخزده؛ منجمد: گوشت یخی.۲. از جنس یخ: مجسمهٴ یخی.۳. (صفت نسبی، اسم) یخفروش.۴. (اسم) نوعی بستنی.
گلفهشنگفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهیخی که در زمستان در سر ناودان میبندد و آویزان میشود؛ دنگاله؛ دنگداله: ◻︎ آب، گلفهشنگ گشته از فسردن ای شگفت / همچنان چون شیشهٴ سیمین نگون آویخته (فرالاوی: شاعر
اقلیم کلاهک یخیice-cap climateواژههای مصوب فرهنگستاناقلیم مناطق کلاهک یخی جهان که دمای آن به اندازهای پایین است که یخکاست آن هرگز بیش از انباشت سالانۀ یخ و برف آن نیست متـ . اقلیم یخبندان frost climate
رَفیخice shelf, shelf ice 1, barrier 4واژههای مصوب فرهنگستانیخی ضخیم با رویۀ نسبتاً تخت که در امتداد ساحل قطبی و در خلیجها و خورهای کمعمق تشکیل میشود