کیانی
لغتنامه دهخدا
کیانی . [ ک ُ ] (ص نسبی ) منسوب به کُیان . گنبدی . همچون چادر یا خیمه ٔ گرد و مدور.
- چرخ کیانی ؛ آسمان . فلک . چرخ فلک . سپهر:
الا تا که روشن ستاره ست هر شب
بر این آبگون روی چرخ کیانی .
مانند یکی جام یخین است شباهنگ
بَزْدوده به قطره ٔ سحری چرخ کیانیش .
رجوع به کیان [ ک ُ / کیا ] شود.
- سپهر کیانی ؛ چرخ کیانی :
همیشه سیر کند نام نیک او به جهان
چو بر سپهر کیانی ستاره ٔ سیار.
رجوع به ترکیب قبل شود.
- چرخ کیانی ؛ آسمان . فلک . چرخ فلک . سپهر:
الا تا که روشن ستاره ست هر شب
بر این آبگون روی چرخ کیانی .
فرخی .
مانند یکی جام یخین است شباهنگ
بَزْدوده به قطره ٔ سحری چرخ کیانیش .
ناصرخسرو (دیوان ص 223).
رجوع به کیان [ ک ُ / کیا ] شود.
- سپهر کیانی ؛ چرخ کیانی :
همیشه سیر کند نام نیک او به جهان
چو بر سپهر کیانی ستاره ٔ سیار.
فرخی .
رجوع به ترکیب قبل شود.